سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاقد دوباره گفت: « وکیلم؟...» پدر نبود!

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

گفتند: رفته گل... نه... گلی گم... دلش گرفت

یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود

هجده بهار منتظرش بود وبر نگشت

آن فصل های سرد که بی درد سر نبود

ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای

رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود

عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان

آن روز دور سفره، جز چشم تر نبود

عاقد دوباره گفت: وکیلم؟... دلش شکست

یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود

او گفت با اجازه ی بابا... بله... بله

مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود!




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87 بهمن 17 توسط مجنون الحسین (ع)
    
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن